دختر مهربون مامان و بابا

عکس های تعطیلات عید نوروز صبا جون

اینهم عکس های تعطیلات عید نوروز صبا جون که قولش رو داده بودم اولین روز عید خونه بابا بزرگ خونه عمو وحید روز سوم   دخمل گلم در حال مطالعه   طبیعت بهار و صبا جون فضای سبز نزدیک منزل   اینهم دحتر کدبانوی من که اسباب بازیش کفگیر و ملاقه چوبی آشپزخونه ست   صبا جون و هفت سین نوروز ۹۰ منزل بابابزرگ   اولین روز عید که برای رفتن خونه بابابزرگ آماده می شدیم (دخترم که اینجا واقعا دختر شده)   اینهم عکسای شروع ده ماهگی   ...
23 فروردين 1390

چی بنویسم؟؟

سلام به دختر قشنگم میدونی چیه مامانی امروز رم دوربین رو خالی کردم و دوست داشتم که چند تا از عکسایی که تو ایام عید ازت گرفتم تو وبت بگذارم ولی متاسفانه نتونستم آپ لود کنم حتما تو روزهای آینده این کار رو خواهم کرد.   دختر قشنگم وقتی که بین روزهایی که برات می نویسم وقفه میفته راستش رو بخوای یه کمی سردرگم می شم که چی بنویسم از کجا شروع کنم و کدوم اتفاق رو برات تعریف کنم برای همین یه جورایی بعد از تعطیلات نوروز گیج و سردرگم شدم . آهااااا  یه خبر خوش برات دارم قراره به زودی برای اولین سفرت زائر امام رضا باشی اگر خدا بخواد تو خردادماه قراره بریم مشهد حتما بهت خوش میگذره و همه میگن کسی که اولین بار به حرم امام ...
22 فروردين 1390

تماس تلفنی یک کودک با خدا

  ... الو... سلام کسی اونجا نیست ؟؟؟؟؟ مگه اونجا خونه ی خدا نیست؟ پس چرا کسی جواب نمیده؟   یهو یه صدای مهربون! ..مثل اینکه صدای یه فرشتس .بله با کی کار داری کوچولو؟   خدا هست؟ باهاش قرار داشتم.. قول داده امشب جوابمو بده . بگو من میشنوم .کودک متعجب پرسید: مگه تو خدایی ؟من با خدا کار دارم ... هر چی میخوای به من بگو قول میدم به خدا بگم .   صدای بغض آلودش آهسته گفت یعنی خدام منو دوست نداره؟؟؟؟ فرشته ساکت بود .بعد از مکثی نه چندان طولا...
20 فروردين 1390

مامان جون منو ببخش

سلام به شیرین ترین و عزیزترین دختر روی زمین مامانی میدونی همه بچه ها از نظر مامان و باباهاشون بهترین و زیباترین و شیرین ترین و در یک کلام عزیزترین موجود روی زمین هستن تو هم برای مامانی و بابا رضا بهترینی عاشقتم عزیزم زندگی بدون تو دیگه برام قابل تصور نیست نازنینم اومدم بگم که منو ببخشی که مثل خیلی از مامانی مهربونی که اینجا هستن خیلی نمی تونم خاطراتت رو به روز برات بنویسم باور کن خیلی دلم میخواد حداقل روزی نیم ساعت برات بنویسم ولی واقعا یه روزایی نمیشه مامانی ایشاالله هر وقت برزگ شدی و خودت یه مامان خوب شدی اونوقت می فهمی که مامانی چی میگه مخصوصا اگه یه دختر شیطون و بیقرار مثل خودت خدا بهت بده   تک تک روزهای ...
18 فروردين 1390

ماجراهای خرید عید و بازارچه خیریه

سلام به اميد زندگيم سلام به دختر نازنينم باز هم بايد از تو و دوستاي گلم معذرت بخوام كه چند روزي غيبت داشتم   امروز مي خوام حداقل به يكي از قولهايي كه داده بودم عمل كنم قرار بود برات از خريد شب عيد بگم ماماني روز چهارشنبه 11 اسفند كه بعد از خوردن كيك تولد عمه شهرزاد از خونه بابابزرگ برگشتيم حسابي خسته شده بودي و خوابت ميومد براي همين هم زود همه چيز رو مهيا كردم تا بريم بخوابيم اتفاقا خيلي زود خوابت برد و راحت خوابيدي ولي از بعدظهر كه از خونه مامان مريم آوردمت   احساس مي كردم صدات كمي گرفته با خودم گفتم شايد گريه كردي و صدات كمي گرفته و خيلي بهش اهميت ندادم ولي شب كه خوابيدي س...
17 فروردين 1390

چند روز دوری از وب

صبا جون سلام مامانی مامان جون یه وقت نگی این مامان من چه بدقوله به خدا مامانی این روزها خیلی سر کار سرمون شلوغه و خیلی خسته شدیم الهی مامان دورت بگرده باور کن من بیشتر از تو اشتیاق دارم که بیام و برات پست بگذارم ولی اصلا فرصتی پیش نمیاد توی خونه هم که هستیم مقصر خودتی وروجک که نمی ذاری مامانی به وبت سر بزنن تو این چند روزه چند تا قول بهت دادم که سعی می کنم حتما به همشون عمل کنم   ...
23 اسفند 1389

خرید لباس صبا جون

سلام عزیزم سلام نفسم وای اگه بدونی چقدر دلم برات تنگ شده قربون اون چشمای قشنگت بشه مامانی مامانی چند تا از عکسات رو تو کامپیوتر شرکت کپی کردم و روزی هزار بار با نگاه کردن به اونها قربون صدقت می رم الهی دورت بگردم جیگر مامان دوستت دارم دختر نازنیم بالاخره روز ۱۲ اسفندماه که روز پنج شنبه بود برای خرید لباسهای عیدت با باباجون رفتیم خرید چند تا لباس خوشگل برات خریدم که حتما عکساش رو هم تو پست های بعدی برات میگذارم البته هنوز تنت نکردم ولی میدونم که خیلی تو این لباسها خوشگل میشی عزیزم دوستت دارم راستی مامانی درباره رفتنمون به بازارچه خیریه هم حتما برات می نویسم متاسفانه امروز خیلی سرم شلوغ بود ...
19 اسفند 1389

چند اتفاق تلخ و شیرین

  سلام به اميد زندگيم سلام به دختر نازنينم باز هم بايد از تو و دوستاي گلم معذرت بخوام كه چند روزي غيبت داشتم این گل بسیار زیبا تقدیم همه دوستان راستش اين روزها واقعا سر زدن به وب و پست گذاشتن برات واقعا برام سخت شده چون هم با بابا جون درگير يك سري كارهاي اداري هستم و هم سركار خيلي سرمون به خاطر اينكه سال نو داره از راه مي رسه شلوغه ولي سعي مي كنم راجع به اتفاقات تلخ و شيريني كه اين چند روزه افتاده برات بنويسم عزيزم بهتره از روز چهارشنبه 11 اسفند كه روز تولد عمه جون بود شروع كنم لطفآ به ادامه مطلب بروید    روز چهارش...
17 اسفند 1389