چی بنویسم؟؟
سلام به دختر قشنگم
میدونی چیه مامانی امروز رم دوربین رو خالی کردم و دوست داشتم که چند تا از عکسایی که تو ایام عید ازت گرفتم تو وبت بگذارم ولی متاسفانه نتونستم آپ لود کنم
حتما تو روزهای آینده این کار رو خواهم کرد.
دختر قشنگم وقتی که بین روزهایی که برات می نویسم وقفه میفته راستش رو بخوای یه کمی سردرگم می شم که چی بنویسم از کجا شروع کنم و کدوم اتفاق رو برات تعریف کنم برای همین یه جورایی بعد از تعطیلات نوروز گیج و سردرگم شدم .
آهااااا یه خبر خوش برات دارم
قراره به زودی برای اولین سفرت زائر امام رضا باشی اگر خدا بخواد تو خردادماه قراره بریم مشهد
حتما بهت خوش میگذره و همه میگن کسی که اولین بار به حرم امام رضا بره حتما حاجت هاش برآورده میشه
مامانی ای کاش می دونستم تو دل کوچیکت چه آرزوهایی داری
میدونم که حتما آرزوهای بزرگی در سر داری پس از امام رضا بخواه که همه آروزهای کوچیک و بزرگی که تو اون دل کوچیکت داری برآورده کنه برای من و بابایی و همه مامان و باباهای خوب نی نی سایت هم دعا کن . مخصوصا اونهایی که منتظر دیدن روی ماه نی نی های تو دلشون هستن مثل مامان فرشته کوچولو
برخلاف تو که حتما خوشحال میشی من یه کمی دلم می گیره برم مشهد
آخه مامان جون تو هنوز به دنبا نیومده بودی که یه اتفاق بد توی مشهد افتاد که همه اعضای خانواده من رو داغون کرد
نمیخوام از تلخی های روزگار برات چیزی بگم چون خیلی زود که طعم تلخی رو بچشی ولی تو یه فرصت مناسب برات میگم که چرا دو سالیه هم عیدا دلم می گیره و هم می دونم اگه برم مشهد حتما غم عالم میاد سراغم
آخه دو سال پیش تنها دختر نازنین دایی رسول که ۱۸ سال بیشتر نداشت با اصرار زیاد خاله ها و مامانش رو وادار کرد که برای زیارت برن مشهد. بعد از دو سه روز که حسابی بهش خوش گذشته بود اجل امانش نداد و به خاطر مریضی که یک سال و نیم گریبانگیرش شده بود تو مشهد امام رضا پر کشید و در کمال ناباوری از بین ما رفت.
گفتن اینها برام خیلی دردآوره
و نمیخوام دوستانی که به وبت سر می زنن هم ناراحت بشن ولی مامان جون وقتی بزرگ بشی می فهمی که متاسفانه زندگی مجموعه ای از تلخی ها و شیرینی هاست و ما آدما ناگزیریم که تلخی ها رو نیز تجربه کنیم
دیگه باید برم بازهم برمی گردم عزیزم و برات می نویسم ولی قول میدم دیگه ناراحتت نکنم
عاشقتم