دختر مهربون مامان و بابا

صبا و مامانی در غیبت کبری

1391/2/3 10:11
نویسنده : مامان و بابا
673 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همه دوستداران وبلاگ صبا جون

از همگی شما عذر میخوام که طی حدود ٢ ماه گذشته متاسفانه نتونستم هیچ پستی برای صبا جون بگذارم

واقعا شرمنده ام که حتی نتونستم سال جدید رو به شما و نی نی های گلتون تبریک بگم

از همینجا از فرصت استفاده می کنم و سال جدید رو به همگی شما عزیزان و خانواده محترمتون تبریک عرض می کنم و از خدا میخوام که روزهای خیلی خیلی خیلی  خوب و خوشی برای شما رقم زده باشه.

دلم برای همگی شما خیلی تنگ شده و ناگفته نمونه که تمامی پست های جدیدتون رو تو این مدت با دل و جون خوندم و لذت بردم با عکس ها و نوشته های زیباتون لحظات خوشی رو سپری کردم

راستش یه وقتایی حس می کنم اصلا رو فرم نیستم و حس و حال نوشتن ندارم برای همین صبا جونم پست هاش خیلی دیر به دیر به روز میشه امیدوارم مامانی رو ببخشه

چون روزهایی که گذشت اتفاقات تلخ و شیرین زیادی داشت نوشتن تک تک اتفاقات رخ داده خیلی سخته ولی خلاصه بگم که روز ٢٢ ماهگی صبا جونم مصادف شده بود با روزهای پایانی سال (٢٩ اسفندماه) و متاسفانه نتونستم تبریک اون روز رو بهش به موقع تبریک بگم.

و اما ایام نوروز که ١٣ روز با صبا جونم حسابی صفا کردیم و تو خونه حسابی بهمون خوش گذشت و چون هوا کمی سرد شده بود بابا جونی رضایت نداد که بریم سفر که یه وقت خدایی نکرده مریض نشی عزیزم و تمام تعطیلات رو مشغول دید و بازدید و به قول بعضی ها خاله خاله بازی شدیم ولی همین کار هم لطف و صفای خاص خوش رو داره

روز سیزده به در هم با خانواده عموها و بابا بزرگ اینا رفتیم سمت جنگل های شیان که حسابی کلافه شده چون جایی که نشسته بودیم روی بلندی بود و چون شیب داشت نمی تونستی راحت حرکت کنی برای همین فکر می کنم بهت خوش نگذشت اما به هر صورت خوش گذشت

دو هفته پیش هم متاسفانه حاجی بابا یه دفعه مریض شد و حدود یک هفته ای بیمارستان بستری شد و حسابی فکر همه ما رو مشغول کرد اما خدا رو صد هزار مرتبه شکر که مشکل خاصی نبود و به سلامتی مرخص شد.

طی یه عملیات انتحاری هم یه سفر دو روزه شمال تا سلمانشهر ا خانواده باباجونی (عموها وعمه ها و...) رفتیم که اون هم خیلی خوب بود چون تو که عاشق تاب بازی هستی حسابی تاپ سوار شدی و چون دختر عمه ها هم کنارت بودن حسابی شاد شاد بودی

و اما روایت تصویری روزهای گذشته

عکس روز ٢٢ ماهگی

ایام عید که تو خونه بودیم

شب عید منزل بابا بزرگ

یواشکی باراکا خوبدن صبا خانوم

عید دیدنی خونه عمه جون که مشغول بازی منچ هستی مثلا

صبا جون در حال مطالعه کتابهاش

 

 

 یکی از شعرهایی که من و عشقم صبا با همدیگه همخوبی می کنیم

عشق منی تو

عمر منی تو

نکنه که از من دل بکنی تو

کلمه «تو» رو صبا جونی میگه و بقیه رو مامانی

عزیزم می میرم برات دوستتت دارم

 

پسندها (1)

نظرات (5)

مامان گیسو جون
8 اردیبهشت 91 2:31
الهی من قربونشششششش برم کجایی دوستم ؟ با من تماس بگیر عزیزم شمارت رو گم کردم با عرض شرمندگی
مامان ماهان
14 اردیبهشت 91 16:07
سلام عزیزم چه عجب ............... خوب خدا رو شکر که خوب و سلامت هستین چه عکسهای نازززززززززززی از دخملمون گذاشتی 10000 ماشالله خیلی بزرگ شده ببوسش
مامان گیسو جون
25 اردیبهشت 91 1:32
ای بی وفا نمی گی دلم برات تنگ میشه مهربونم روزت مبارک
رعنا(مامان سیما سادات)
26 اردیبهشت 91 8:04
سلام دوست عزیزم روز مادر رو بهت تبریک می گم.امیدوارم روزهای شاد و خوبی رو با صبا خانوم داشته باشید. بوووووووس برای صبا خانومه گل
مامان گیسو جون
28 اردیبهشت 91 10:34
گلم خصوصی داری