دختر مهربون مامان و بابا

آخ جون مامان و بابا تعطیل هستن و سه روز پیشم می مونن

سه روزي كه مامان و بابا كنارم بودن اداي نذري كه براي دختركم داشتم روز چهارشنبه كه مصادف بود با 28 صفر قرار بود نذري رو كه برات كرده بودم ادا كنم. اخه تو 6 ماهه بودي كه دو هفته اسهال شديد شدي و دكتر خيلي منو ترسوند كه خداي نكرده اگر عفونتي كه تو روده ات هست اگر وارد خونت بشه خطرناكه و من همون موقع نذر كردم كه زود خوب بشي و روز 28 صفر عدس پلو درست كنم و پخش كنم.   چون شيطنتاي تو كار پخت و پز رو برام سخت كرده بوده براي همين ماماني گفت كه بياييد اونجا تا توي حياط راحتتر درست كنيم.   طفلي مامان از شب همه كارها رو انجام داده بود و من و تو و بابا ساعت 10 بود كه بعد از انجام يه سري خريد رسيديم اونجا....
16 بهمن 1389

خداوند نگهدار همه ی این فرشته های آسمونی باشه

  عشق من ، الهي هيچ وقت مريض نشي ماماني دختر نازنيم ديروز به خاطر توصيه اي كه دكتر براي بررسي نمودار رشد و مشكل روده ات كرده بود بايد مي بردمت مطب دكتر فرسار، قرار بود دوستت تينا جون هم بياد كه چون مامانش كاري براش پيش اومد نتونست بياد. من اومدم خونه، به محض اومدم بيدار شدي و اون چشماي خوشگلت رو به من دوختي و مثل هميشه يه جوري ملتمسانه نگاه مي كردي تا بغلت كنم. من كه عاشق اين حركاتت هستم يه كمي دير از روي زمين برداشتمت . نازنين مامان نمي دوني اين لحظه ديدنت بعد از اومدن از سركار چقدر برام شيرينه چون به اندازه تمام دنيا دلم برات تنگ ميشه. بعد كه كلي ماچت كردم و صحبت كرديم زن عمو گفت كه هوا بارونيه صبر كن تا ع...
12 بهمن 1389

بدون عنوان

بچه ها واقعا يك فرشته پاك و معصومند اين دنياي بچه ها عجب دنيائيه، از همان بدو تولد و بوجود آمدنشون همه ذهن و فكر آدم مشغول كارها و حركات جذاب و شيرينشونه، حتي سخت ترين شرايطشون هم براي پدر و مادر لذتبخش . اميدوارم همه ما مامان و باباها نهايت لذت رو از پدر و مادر شدن ببريم. خيلي دوست دارم كه از خاطرات هفت ماه گذشته دخملي جون براتون بگم كه حتما در يك فرصت مناسب اين كار رو خواهم كرد. چون خيلي خاطره دارم. اما حالا براي اينكه فرصت به دست آمده را از اين به بعد بايد غنيمت بدونيم از اين به بعد سعي مي كنم خاطرات روزانه اون رو اينجا براش ثبت كنم. صبا و مامان مريمش فقط همين رو بگم كه صبا جون چون مامانيش شاغله...
12 بهمن 1389

صبا جون هم بالاخره صاحب وبلاگ شد

مدتها بود که می خواستم یه وبلاک برای دختر گلم درست کنم که دیروز به طور اتفاقی وارد این سایت شدم، کلی ذوق کردم وقتی دیدم می تونم این کار رو خیلی ساده  اینجا انجام بدم . به هر حال اگر خدا بخواد از این بعد می خوام راجع به دخترم صبا که الان ۷ ماه و ۱۲ روزشه براتون بنویسم. البته واقعا افسوس میخورم که چرا از بدو تولدش نتونستم این کار رو بکنم ولی خوب فکر می کنم حالا هم دیر نشده..... صبا داره فکر می کنه که از این به بعد چطوری با دوستاش  ارتباط برقرار کنه؟   ...
11 بهمن 1389