دختر مهربون مامان و بابا

تعیطیلات تابستونی مامانی و خاطرات سفر شمال

اول از همه باید از همه دوستای خوبم که به وب صبا جون سر می زنن و جویای احوال ما هستن خیلی خیلی تشکر کنم ممنون دوستای خوبم خیلی خیلی لطف دارید در ضمن یه تبریک صمیمانه هم به مامان فرشته کوچولوی عزیزم گیسو جون که واقعا شبیه فرشته ها می مونه میگم و برای خودش و دختر نازنینش آرزوی سلامتی و روزهای خوش کنار یکدیگر دارم به دوست خوبم مامان ماهان عزیز هم به خاطر از دست دادن پدر مهربونشون از صمیم قلب تسلیت میگم و از خداوند برای خودش و خانواده صبر و بردباری آرزومندم . امیدوارم این پدر عزیز رو خداوند بیامرزه و غرق در نور و رحمت کند. آممممیین از مامان مهرسا جون و سیما جون هم هم تشکر می کنم که با اینکه وب صبا جون خیلی دیر به روز میشه باز هم با کامنت ...
9 مرداد 1390

تولد تولد تولد سیزده ماهگیت مبارک

سلام فرشته نازنين سلام بهترينم ديگه كار ماماني از عذرخواهي گذشته ميدونم كه ديگه نمي بخشيم كه خيلي دير به دبر به وبت سر مي زنم مامان جون اين روزها مشكلاتي پيش اومده كه راستش دل و دذماغ نوشتن برام نذاشته امروز اومدم تا تولد سيزده ماهگي ات رو از صمصم قلبم تبريك بكم و برات آرزوي خوشبختي و عاقبت به خيري بكنم. دوستتتتتت دارم مهربونم اين روزها به قدري شيرين و دوست داشتني شدي كه واقعا ديگه دوري ازت برام سخته دوست دارم هميشه كنارت باشم و شاهد ثانيه به ثانيه بزرگ شدن و تغييراتت باشم ولي افسووووسس راستش هنوز راه نمي ري و حرف هم نمي زني ولي با اشاره هايي كه ياد گرفتي خوب از پس خواسته هات بر مياي ...
30 تير 1390

تولد یک سالگی فرشته نازنینم

سلام دختر نازنینم سلام به بهترین هدیه خداوند برای مامان و بابا عزیزم یک ساله که زندگی ما رو با وجود خودت با صفا و نورانی و شاد کردی از خداوند به خاطر این هدیه نازنینی که به ما عطا کرده هزاران بار ممنون و متشکرم خدایا ازت ممنون که لذت داشتن فرزندی سالم و دوست داشتنی رو به ما عطا کردی از اینکه ما رو لایق پدر و مادر شدن دونستی ممنون تولد مبارک فرشته مهربون مامان   دختر نازنینم پارسال این موقع حدود ١١ ساعت بود که خداوند تو فرشته پاک رو تو آغوش من قرار داد و این امانت الهی رو به دست من سپرد امیدوارم که امانتدار خوبی باشیم و به نحو احسن تو فرشته پاک خداوند رو بتونیم بزرگ کنیم....
29 خرداد 1390

خاطرات سفر به مشهد

سلام فرشته نازنین مامان بعد از چند روز بالاخره فرصت کردم هرچند کوتاه ولی بیام و برات یه پست جدید بگذرام عزیزم بالاخره اولین سفر زندگیت به خوبی و خوشی انجام شد اون هم یه جای خوب مثل زیارت امام رضا انشاءالله که خداوند همه حاجاتمون به لطف عظمت و بزرگی اون امام بزرگ برآورده کنه عزیزم انشاءالله مامان جون درباره سفر خیلی چیزها دارم که بهت بگم و حتما تو هفته آینده این کار رو می کنم فقط بگم که تو این اولین مسافرتت خیلی خیلی دختر خوبی بودی و خیلی بهمون خوش گذشت فعلا به یه عکس ناز که ازت گرفتم و میخوام تو وبت بگذارم بسنده می کنیم چون مامانی باید زودتر برم که به سرویس برسم ...
19 خرداد 1390

اسباب کشی

  سلام دختر نازنینم مامان جون بالاخره روز جمعه ٣٠ اردیبهشت ماه با مشکلات بسیار اسباب کشی انجام شد و جابجا شدیم و رفتیم خونه جدید آخ مامانی اگه بدونی که چقدر من و بابا جون تو این اسباب کشی خسته شدیم این جابجائی فقط و فقط به خاطر اینکه باعث می شد شما کمی راحت باشی انجام شد و همین هم باعث می شد که سختی کار رو راحت تر تحمل کنیم. انشاء الله که این خونه جدید هم برای شما راحت تر باشه و هم برای من و بابائی که رفت و آمد خیلی خسته مون کرده حالا دیگه شما تو سرما و گرما برای تردد بین خونه خودمون و خونه عموجون اذیت نمی شی و خیلی راحت شدیم خوب خدا رو شکر راستش عزیز دلم تو این جابجایی شما هم خیلی خسته شدی چون...
7 خرداد 1390

توصیف مادر از زبان خداوند

توصیف مادر از زبان خدا....نظرتون چیه؟    پسركي از مادرش پرسيد : مادر چرا گريه مي كني؟ مادر فرزندش را در آغوش گرفت و گفت : نمي دانم عزيزم ، نمي دانم پسرك نزد پدرش رفت و گفت : بابا ، چرا مامان هميشه گريه مي كند؟ او چه مي خواهد؟ پدرش تنها دليلي كه به ذهنش مي رسيد ، اين بود : همه ي زنها گريه مي كنند ، بي هيچ دليلي پسرك متعجب شد ولي هنوز از اينكه زنها خيلي راحت به گريه مي افتند، متعجب بود يكبار در خواب ديد كه دارد با خدا صحبت مي كند ، از خدا پرسيد: خدايا چرا زنها اين همه گريه مي كنند؟ خدا جواب داد : من زن را به شكل ويژه اي آفريده ام . به شانه هاي او قدرتي داده ام تا بتواند سنگيني زمين را تحمل كند، به بدنش قدرتي داده ام...
3 خرداد 1390

روزهای گذشته

سلام به قشنگترين دختر دنيا   قشنگ مامان نفس مامان   قشنگ مامان همونطور كه گفتم چند وقتي كه درگيري يه سري مشغله هاي زندگي هستم و كمتر اومدم تو وبت  راستش علاوه بر همه اين مشغله ها چيزي كه منو بيشتر از همه ناراحت مي كنه مريضيه ماماني  از تعطيلات نوروز به بعد متاسفانه مدام مريض مي شي  قربونت برم ماماني به خدا وقتي بهت شربت مي خورونم انگار خودم دارم زهر مي خورم  دلم نمي خواست از اين سن كم شروع كني به دارو خوردن ولي متاسفانه اين شهر بزرگ و دود و دم آلودگيهاش بيشتر از همه به شما گلهاي زيبا آسيب مي زنه  ريه شما كه تا بحال به اين آلودگيها عادت نداشته حالا مدام هواي آلوده واردش...
24 ارديبهشت 1390