دختر مهربون مامان و بابا

تعیطیلات تابستونی مامانی و خاطرات سفر شمال

1390/5/9 10:32
نویسنده : مامان و بابا
423 بازدید
اشتراک گذاری

اول از همه باید از همه دوستای خوبم که به وب صبا جون سر می زنن و جویای احوال ما هستن خیلی خیلی تشکر کنم

ممنون دوستای خوبم خیلی خیلی لطف دارید

در ضمن یه تبریک صمیمانه هم به مامان فرشته کوچولوی عزیزم گیسو جون که واقعا شبیه فرشته ها می مونه میگم و برای خودش و دختر نازنینش آرزوی سلامتی و روزهای خوش کنار یکدیگر دارم

به دوست خوبم مامان ماهان عزیز هم به خاطر از دست دادن پدر مهربونشون از صمیم قلب تسلیت میگم و از خداوند برای خودش و خانواده صبر و بردباری آرزومندم . امیدوارم این پدر عزیز رو خداوند بیامرزه و غرق در نور و رحمت کند. آممممیین

از مامان مهرسا جون و سیما جون هم هم تشکر می کنم که با اینکه وب صبا جون خیلی دیر به روز میشه باز هم با کامنت هاشون ما رو شرمنده می کنن

تو ماهی که گذشت خوشبختانه در کنار مشغله های پر دردسر زندگی اتفاقات خوشایندی هم افتاد که انشاءالله برای همه همیشه شادی و خوشحالی باشه

تو تیرماه چند تا عروسی دعوت بودیم که صبا جونم حسابی نانای کرد و خوش گذروند و کلی عکس خوشگل گرفت که حتما تو وبش میگذارم

٩ تیرماه که عروسی نوه عمه همسرم بود که ظهرش هم منزل یکی از دوستان خودم که تو کرج زندگی می کنی و بعد از عروسی دوستانش رو دعوت کرده بود مهمون بودیم و شب هم عروسی رفتیم

٢٢ تیرماه عروسی مریناز خانوم دختر عمه ی بابا رضا بود که خیلی هم خوش گذشت

٢٥ تیرماه عروسی دختر دایی بابا رضا تو کرج بود

و ٢٦ تیرماه که عروسی برارزاده عزیز مامان، «فاطمه جون» بود که خیلی دوستش دارم انشاءالله که خوشبخت بشه

و اما ٢٨ تیرماه هم که سالگرد ازواج من و بابایی بود که خیلی برام این روز عزیز چون بابایی رو خیلی خیلی عاشقانه دوستش دارم و از بودن در کنارش همیشه احساس خوشبختی می کنم

همسر عزیزم بابای دختر گلم سالگرد ازدواجمون رو از صمیم قلبم بهت تبریک می گم و حاظر نیستم حتی یه روز بدون تو زندگی کنم

خلاصه اینکه اتفاقات خوشایند تو تیرماه بسیار زیاد بود و از این بابت خیلی خوشحالم

صبا جونم ببخشید که نتونستم راجع به تک تک این اتفاقات به صورت مجزا خاطراتت رو بنویسم چون واقعا مامانی فرصتش برای این کار کمه

از اول مردادماه مامانی به مدت یه هفته تعطیل بود که قرار شد یه سفر چند روزه به سمت شمال بریم به همراه عمه فاطمه و خانواده اش و عمه شهرزاد و عمه فرزانه و عمو سعید و عمو حمید که خوشبختانه خیلی هم خوش گذشت.

خاطرات سفر رو هم در ادامه مطلب میتونید بخونید.

صبای نازنیم دوست داشتنی ترین موجود روی زمین برای مامانی

عاشقانه دوستت دارم و حاضرم جونم رو برات فدا کنم

خاطرات رو در ادامه مطلب بخونید.

 

 

تعطيلات تابستاني و يه سفر كوتاه و به ياد موندني

دختر نازنين و دوست داشتني مامان

 

قشنگ نازنينم چند روزي به تعطيلات تابستاني ماماني نمونده بود كه با عموها و عمه ها صحبت كرديم كه اگه امكان داره اونها هم از محل كارشون مرخصي بگيرن و چند روزي بريم سفر

اول مردادماه ماماني تعطيل شد و چند روز اول به انجام كارهاي عقب افتاده گذشت بعدش خوشبختانه عمه فاطمه و عمو سعيد و عمو حميد هم مرخصي گرفتند و و روز سه شنبه يعني 4 مرداد ساعت 7 صبح به طرف شمال حركت كرديم.

قرار شد كه به خاطر زيبايي كه جاده چالوس داره مسير رفتمون از جاده چالوس باشه

جاي همگي دوستان خالي جاده واقعا زيبا و خنك بود و  صداي آب رودخونه آرامش خاصي به آدم مي داد.

 

دختر نازنين مامان: از اونجايي كه شما عادت داري تا ساعت 10 لالا كني تا وقتي كه براي صبحانه توقف نكرده بوديم شما و نسترن (دختر عمه فاطمه) تو ماشين خواب بوديد. چون نسترن تو سفر تو ماشين كه زياد مي شينه حالت تهوع مي گيره براي همين مامانيش بهش قرص داده بود كه كمي هم خواب آور بود براي همين بيشتر اوقات تو ماشين مي خوابيد. اما ياسمن مدام بيدار بود و شيطنت مي كرد.

 

از قشنگي جاده و طبيعت زيباش هرچي بگم كمه

واقعا چقدر ديدن زيبائي هاي طبيعت انسان رو با نشاط مي كنه

جاده چالوس فقط به خاطر پيچ هاي خطرناكي كه جاده اش داده يه كمي براي راننده استرس زاست كه اگر اين هم نبود ديگه محشر مي شد.

خلاصه ساعت حدود 9 بود كه يه جاي خوب كنار رودخونه براي صرف صبحانه نگه داشتيم و يه صبحانه توپ زديم به رگ

دختر گلم تو كه از خوشحالي واقعا تو پوست خودت نمي گنجيدي چون مثل همه ني ني ها عاشق ددر و ديدن جاهاي جديد هستي جاهايي كه اولين باره تو عمر كوتاه و تازنينت داري مي بيني

براي همه چيزهاي دور و برت برات چالبه و دوست داري از همه چيز سر در بياري و كنجكاويت چند برابر ميشه

 به قول بابايي هر سفري كه مي ري يه كم ديگه به شيطنت هات و هوشياريت اضافه ميشه و در ضمن كلي بانشاط ميشي نفس مامان

خلاصه بعد از عبور از جاده چالوس تصميم گرفتيم به سمت كلاردشت حركت كنيم با تصور اينكه چون منطقه كوهستاني و خنك بهمون خوش بگذره

كلاردشت هم مثل بقيه مناطق شمال كشور واقعا زيبا بود و ماماني اولين بار بود كه اونجا رو مي ديد مثل دختر گلم

يه رودخونه خيلي پر آب و زيبا داشت و كوههايي پر از درختهاي سبز اما متاسفانه هوا برخلاف تصور ما خيلي گرم و شرجي بود

براي اينكه شما و دختر عمه ها گرما زده نشيد سريع براي اجاره ويلا اقدام كرديم و خلاصه يه ويلاي خوب هم پيدا كرديم كه خيلي بزرگ و جادار و شيك بود و از همه مهمتر اينكه تاپ براي بازي داشت كه نسترن و ياسمن هم خيلي خوشحال شدند.

تصميم گرفتيم يك شب تو كلاردشت بمونيم و جاهاي ديدنيش رو ببينيم و فردا نزديك ظهر از كلاردشت خارج بشيم چون هوا واقعا گرم بود.

بعدظهر بعد از خوردن ناهار و كمي استراحت به سمت پارك تفريح و منطقه رودبارك كلاردشت رفتيم

ساكنين محل مي گفتند كه متاسفانه چند روز قبل سيل وحشتناكي تو منطق اومده و خرابي هاي زيادي اطراف رودخونه به جا گذاشته بود و اطراف رودخونه واقعا خراب شده بود و همه جا پر از سنگ هاي ريز و درشت بود اما با اين حال باز هم رودخونه واقعا زيبا بود

خرابي سيل يه كمي زيبايي لب رودخونه رو خدشه دار كرده بود و به قول مردم اونجا كلاردشت اون چيزي نبود كه قبل از سيل مي ديدند. خوب اين هم از شانس بد ما بود به هر حال يه چرخي تو منطقه زديم و چند تا عكس يادگاري گرفتيم و برگشتيم خونه

براي شام هم تدارك جوجه كباب ديديم و قرار شده همسر عمه فاطمه زحمت تهيه جوجه كباب رو بكشند.

راستش توي سفر حتي اگر جايي كه مي ري خوب نباشه ولي همين كه چند روزي فاميل دور هم جمع ميشند و از دغدغه هاي زندگي صنعتي دور مي شن واقعا زيباست و خيلي براي تقويت روحيه مفيده

خلاصه جاتون خالي اون شب خيلي تو كلاردشت بهمون خوش گذشت و صبح بعد از خوردن صبحانه و جمع و جور كردن وسايل قرار شد به سمت نمك آبرود كه يه شهر توريستي بريم توي مسير از جاده عباس آباد عبور كرديم

واي واي واقعا قشنگ بود

خدايا شكرت از اينهمه زيبايي كه تو طبيعت خلق كردي تا ما لذت ببريم

اونجا هم تو مسير يه جايي توقف كرديم تا بچه هاي تاپي كه از يه درخت بلند آويزون بود سوار شن

البته اين كار به نام بچه ها و به كام بزرگتر ها تموم شد چون همه سوار شدند و كلي لذت بردند.

 

ساعت حدود 13 بود كه به نمك آبرود رسيديم اونجا هم مسافراي زيادي اومده بودن و خيلي شلوغ بود

رفتيم براي سوار شدن به تله كابين

سوار تله كابين شدن واقعا هم هيجان داشت و هم كمي ترس اما همگي سوار شديم كه بريم بالا

دختر گلم كه خيلي خيلي هيجان زده شده بود و كلي ذوق كرده بود و از اون بابا مي خواشت همه جا رو ببينه و به زبون خودش حرف بزنه

واقعا هيجان داشت چون احساس مي كردي مثل يه پرنده بالاي درختاي بلند در حال حركتي خيلي جالب بود و صبا و دختر عمه هاش هم كلي ذوق زده و خوشحال شده بودند.

به ايستگاه كه رسيديم  درست گرماي وسط روز بود و غيرقابل تحمل شده

دختر نازنينم اونجا بود كه خيلي اذيت شدي چون هم گرسنه ات شده بود و هم گرما كلافه ات كرده بود بعد از 5 دقيقه پياده روي به ايستگاهي كه رستوران و فضاي زيبايي براي نشستن داشت رسيديم اما تو حسابي كلافه بودي و مدام غر مي زدي تا اينكه باباي نسترن و ياسمن سريع يه آب معدني خنك تهيه كرد و سفارش سيب زميني سرخ كرده داد تا شما بچه ها كمي بخوريد و سر حال بشيد

واقعا هم اون اب و سيب زميني و نوشابه مثل آب روي آتيش بود چون به محض خوردن همه تون آروم شديد.

بعد هم عمه  شهرزاده و فرزانه و عمو سعيد و عمو حميد و عمه فاطمه و بابا اومدن و سفارش ناهار داديم و جاتون خالي نهار رو خورديم و نشستيم روي تخت هايي كه براي استراحت تعبيه شده بود. هوا اون بابا خيلي دلنشين و خنك بود براي همين ترجيح داديم چند ساعتي اونجا باشيم.

كلي هم عكس و فيلم گرفتيم كه يادگاري داشته باشيم.

ساعت 5 بعدظهر بود كه صبا خانوم گلم شروع كرد به بهانه گيري و بالاخره مجبور شديم سوار تله كابين بشيم و بياييم پايين

پايين اومدن تله كابين هم به نوبه خودش يه هيجان و ترس ديگري داشت اما واقعا تجربه اش لذتبخش بود

محوطه پايين تله كابين بسيار گرم شده بود و ديگه امان همه رو بريده بود براي همين سريع سوار ماشين ها شديم و كولر گرفتيم و راه افتاديم به سمت آمل

سرتون رو درد نيارم از چند شهر كوچيك و بزرگ گذشتيم تا رسيديم به سمت محمودآباد. تصميم گرفتيم براي اينكه بچه ها از اين سفر لذت كافي رو ببرن يه شب هم كنار دريا اقامت داشته باشيم تا زيبايي وصف نشدني دريا رو هم تجربه كنند.

دختر گلم خيلي دلم مي خواست ببينم اولين بار كه دريا رو مي بيني چه حالي بهت دست مي ده

اونجا هم براي پيدا كردن ويلا يا منزل كمي معطل شديم ولي بالاخره يه جاي مناسب خيلي نزديك به ساحل دريا پيدا كرديم تا يه كنار دريا باشيم.

ساعت حدود 8 غروب بود همه آماده شدند كه برند كنار ساحل

من هم شما رو بردم كه دريا رو ببيني

وقتي چشمت به دريا افتاد عكس العمل خاصي نشون نمي دادي فقط به عظمت و زيبايي آب متعجب نگاه مي كردي

گذاشمت تو آب كنار ساحل تا چند تا عكس عمه جوني ازمون بگيره

همون موقع بود كه آب از پست سر كمي بهت خورد و تعجبت تبديل به ترس شد و از آب ترسيدي و هر كاري كردم ديگه كنار ساحل نموندي چون به آب نگاه مي كردي و گريه مي كردي

همه رفتن تو آب براي شنا و من برگشتم خونه تا لباست رو عوض كنم كم كم بقيه هم اومدن

دريا هم غروبش واقعا زيبا بود و دلم  ميخواست ساعت هاي كسي كاري به كارم نداشته باشه و كنار ساحل بشينم و زيبايي وصف ناپذير دريا رو تماشا كنم

خلاصه اون شب هم كنار دريا مونديم و صبح هم به محض خوردن صبحانه همگي عازم ساحل شديم براي قايق سواري

راستش من دو دل بودم كه با دختر گلم سواربشم يا نه چون مي ترسيدم مثل شب گذشته از آب دريا بترسي تا اينكه بالاخره دل رو به دريا زدم و ما هم با عمه ها و نسترن و ياسمن  سوار شديم

خيلي جالب بود با اينكه از ديدن اين درياي بزرگ و پر از آب تعجب كرده بودي و مي ترسيدي ولي تو قايق ذوق كرده بودي اما باز هم محكم به ماماني چسبيده بودي و ازم جدا نمي شدي اما معلوم بود كه درحين ترسي كه داري باز هم داري لذت مي بري و خوشبختانه اصلا هم گريه نكردي

نسترن و ياسمن هم بعد از قايق سواري حسابي آب بازي كردن و دلشون نمي خواست كه از آب بيان بيرون. تا نزديكاي ظهر همگي تو آب بوديم و ظهر اومديم خوبه و بعد از دوش  گرفتن ديگه تصميم گرفتيم اسباب نهار رو آماده كنيم تا تو مسير يه جاي سر سبز نگه داريم و نهار بخوريم.

وسايل رو جمع كرديم و راه افتاديم

يك ساعتي بود كه تو جاده بوديم تا اينكه يه محوطه خوب براي توقف و صرف نهار پيدا كرديم و ايستاديم.

جاي همگي خالي يه جوجه كباب ديگه زديم تو رگ و يه كمي استراحت و بازي و دوباره به سمت تهران حركت كرديم

قرار شد از سمت جاده هراز به سمت تهران برگرديم و چه تصميم خوبي هم گرفتيم چون هم جاده كم خطرتري بود و هم به سمت امام زاده هاشم و پيست آبعلي كه رسيديم هوا واقعا عالي بود تا جايي كه صبا جون و نسترن و ياسمت سردشون شد

تو يه رستوران براي صرف چاي نگه داشتيم و كلي نفس عميق كشيديم تا ريه هامون رو از اكسيژن پر كنيم چون تا ساعتي ديگه متاسفانه وارد يه شهر پر از دود و دم به نام تهران مي شديم

واقعا هم همين شد چون به محض نزديك شدن به ورودي تهران واقعا احساس مي كرديم كه ديگه نفس كشيدن هم به سختي انجام ميشه

واقعا هوا كثيف و دودآلود بود – دوباره اومديم تو اين شهر دودآلود و روز ازنو روزي از نو

قصه ما به سر رسيد  كلاغه به خونش نرسيد

اين بود ماجراي سفر كوتاه صبا جونم به خطه سرسبز شمال

خيلي بهش خوش گذشته بود چون هم چند روزي پيش ماماني بود و نيازي نبود كه ازش دور باشه

هم محيط هاي جديد رو تجربه كرده بود و براش جالب بود.

مامان چون به من هم به خاطر اينكه تمام روز كنارت بودم و شاهد شيرين كاريهات خيلي خيلي خوش گذشت عسلم

دوستتتتتتتتتتتتتت دارم دختر گلم انشاءالله همه ايام زندگيت شاد و خوشحال باشي و در پناه خداوند متعال

چند تا عكس هم از اين سفر حتما تو وبت مي گذارم.

 

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان زهرا نازنازی
11 مرداد 90 22:13
مامان ماهان
13 مرداد 90 9:21
سلام عزیزم ممنونم که یادی از من کردی عزیزم خوشحالم که اتفاقهای خوب برات زیاد بوده الهی همیشه عروسی و شادی باشه عزیز دلم