دختر مهربون مامان و بابا

پايان 15 ماهگي صبا خانوم

سلام دختر نازنينم سلام فرشته مهربونم روزها يكي پس از ديگري سپري مي شن روز به روز بزرگتر مي شي خانومم بزرگ شدنت رو با تموم وجودم حس مي كنم و ثانيه به ثانيه در كنارت بودن برام قشنگترين لحظه هاي رو خلق مي كنه واقعا عمر مثل برق و باد سپري مي شه فرشته كوچولوي من فكر كنم به قول قديميها تا چشم به هم بزنم ببينيم يه دختر خانوم بزرگ شدي براي خودت اما نه، دلم نمي خواد با اين سرعت بزرگ شدن تو رو و راستش پير شدن خودم رو ببينيم دلم مي خواد هميشه يه مادر سرحال و شاد برات باشم و تو هم عروسك كوچولوي مامان باشي   خدايا كمكمون كن تا جوري دخترمون رو بزرگ كنيم كه هيچ وقت حس نكنيم كه كوچكترين كوتاهي در تربيتش كرديم دلم ميخواد جوري تربيت...
29 شهريور 1390

پت و مت عروسک های مورد علاقه صبا جون

علاقه شديد صبا جون به عروسكهاي پت و متي كه عمه جونش از مشهد براش سوغاتي آورده و همينطور اردكي كه عمه بزرگه بهش كادو داده باعث شده كه هر جا كه سفر مي ريم اونها رو با خودمون همسفر كنيم. چند تا عكس از صبا با پت و متش تو سفر شمال عيد فطر هم گرفتم كه خيلي جالبه راستي دختر نازنينم اين روزها عزمش رو جزم كرده كه ديگه راه بره براي همين روزي چند ساعت تمرين داره اون هم با كمك ماماني خلاصه اينكه ديشب از ساعت 11 شب تا حدوداي 1 نيمه شب تمرين راه رفتن داشت واي ماماني خسته شده بود ولي صبا دست از تمرين بر نمي داشت و مدام مي گفت كه دستم رو بگير راه برم الهي قربون اون قدمهاي كوچيكت مامانم كه اينقدر ذوق راه رفتن داري فدات بشم الهي دختر نازنينم انشاء...
27 شهريور 1390

ماجرای نه نه گفتن صبا جون

صبا جونی هرچی بزرگتر میشه بامزه تر و کارهاش جالب تر میشه واقعا ای کاش فرصت داشتم و لحظه به لحظه زندگیش رو اینجا ثبت می کردم . تازگی ها یه کار جالب یاد گرفته که اسباب خنده همه شده تنها کلمه ای که واقعا به صورت مفهومی ادا می کنه کلمه «نه» است که واقعا به کارش میاد وگرنه از هر ١٠٠٠ کلمه ای که در روز برای خودش تو صحبت هاش میگه شاید یکی اش هم معنادار نباشه خیلی بامزه است با این کلمه  از کارهایی که واقعا باب میلش نیست میخواد فرار کنه من جمله این کار تا میگم صبا جون مامانی بریم پوشکت رو عوض کنم با یه لحن بانمکی پشت سر هم میشگه نه نه نه نه نه از خدا اگه بدونید اون موقع چقدر بامزه میشه ...
20 شهريور 1390

تولد 14 ماهگیت مبارک گلم

سلام بهترینم سلام قشنگم امروز ٢٩ مرداد روز تولد ١٤ ماهگیته عزیزم اولا باید تسلیت بگم فرارسیدن مولای متقیان حضرت علی (ع) رو و از خداوند بخوام که این شبهای قدر رو آخرین شب قدر زندگیمون قرار نده تا توفیق استفاده از این شبهای احیاء رو بیشتر داشته باشیم. امیدارم که دعاهای ما در این شب قدر مقبول درگاه الهی بیفتد. تولد ١٤ ماهگیت رو از صمیم قلب تبریک می گم نازنینم و از خداوند برات بهترین ها رو آرزومندم در ضمن روز تولد بابا جون هم روز جمعه ٢٨ مرداد بود و چون مصادف شده بود با شب احیا برای همین روز پنج شنبه که برای افطاری به حومه شهر سمت آبعلی رفته بودیم شیرینی خریدیم و همونجا تولد رو برگزار کردیم. البته کادوی بابا جون رو متاسفانه...
29 مرداد 1390

ایمیل یک کودک مستمند برای خدا

با سلام.... خدا جان! حرفهایم را توی نیم­ساعت باید برایت بنویسم.خودت می­دونی که برای پیدا کردن هر کدام از حرف­ها روی این صفحه کلید چقدر عرق می­ریزم. خدا جان! از وقتی پسر همسایه پولدارمان به من گفت که تو یک ایمیل داری که هر روز چکش می کنی٬ هم خوشحال شدم و هم ناراحت. خوشحال به خاطر اینکه می­تونم درد دلم رو بنویسم و ناراحت از این­که ما که توی خونه کامپیوتر نداریم . یک اتاقی مال آقا جان و ننه­مان است و یک اتاق هم مال من و حسن و هادی و حسین و زهرا و فاطمه و ننه بزرگ و دو تا پشتی نو داریم که اکبر آقا بزاز٬خواستگار خواهرم زهرا برایمان آورده و یک کمد که همه چیزمون همان توست. آشپز خانه­مون هم توی حیاط هست که تاز...
24 مرداد 1390

کودک و خدای بزرگ

کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و پرسید:  “ می‌گویند فردا شما مرا به زمین می‌فرستید اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه می‌توانم برای زندگی به آنجا بروم؟  خداوند پاسخ داد:  “ از میان تعداد بسیاری از فرشتگان، من یکی را برای تو در نظر گرفته‌ام او از تو نگهداری خواهد کرد.اما کودک هنوز مطمئن نبود که می‌خواهد برود یا نه: “ اما اینجا در بهشت، من هیچ کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و اینها برای شادی من کافی هستند.” خداوند لبخند زد: “ فرشته تو برایت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد. تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود.” کودک ادامه دا...
24 مرداد 1390

دعوت به مراسم افطاری

سلام دختر نازنینم دیشب که شب میلاد امام حسن مجتبی (ع) بود به یه مراسم افطاری که در نوع خودش خیلی جالب بود دعوت شدیم و این اولین مهمونی ما تو ماه مبارک رمضان بود خدا رو شکر خیلی خوش گذشت و تو هم خیلی دختر خوبی بودی فقط گرسنه ات شده بود و از غذای افطاری غیر از سوپ و کمی برنج خالی با ماست چیزی نخوری نکته جالب این افطاری این بود که دختر عمه بابا جون که تو تیرماه عروسیش بود در واقع برای پاگشائی از طرف پدرش دعوت شده بود و این افطاری هم به نیت ثواب افطاری این ماه مبارک بود و هم به دلیل تقارنش با میلاد امام حسن مجتبی مراسم پاگشائی دختر عمه بابا جون هم بود و اما یه نکته جالب و در عین حال کمی تلخی که داشت این بود که عمه بابایی (عمه مهین)&nb...
24 مرداد 1390

مریضی دختر گلم

سلام دختر گلم سلام زندگي مامان الهي مامان قربونت بشه عزيزم چند روزي بود كه متاسفانه مريض شده بودي و حسابي من و بابايي از اين بابت ناراحت بوديم و غصه خورديم روز چهارشنبه هفته گذشته كه رفتم خونه زن عمو كه شما رو آورد ديدم بدنت خيلي گرمه اون روز هم قرار بود يكي از دوستات به اسم تينا با مامانش بيان كه چند ساعتي شما با هم بازي كنيد عصر ديدم عمه شهرزاد و عمه فرزانه هم اومدند بعد از كمي صبحت و احوالپرسي تينا و مامانيش هم از راه رسيدند و از ديدن تينا جون كلي ذوق كرده بودي و شروع كرديد به بازي كردن با اسباب بازيها و من و مامان تينا هم مشغول صحبت كردن و در عين حال كنترل كردن شما بوديم چند تا عكس هم از باز...
18 مرداد 1390

عکسهای سفر شمال

صبا جون و بابا رضا موقع صرف صبحانه تو جاده چالوس صبا و دختر عمه هاي دوقلو تو ويلاي كلاردشت در حال تاپ سواري رودخانه پر آب كلاردشت     صبا تو جاده عباس آباد   صبا و بابا رضا تو جاده  عباس آباد جايي كه براي تاپ سواري توقف كرديم صبا و ياسمن تو نمك آبرود   صبا جون كنار ساحل اولین باری که چشمش به دریا افتاد   نسترن و ياسمن در حال آب بازي و شنا كردن نسترن و ياسمن در حال آب بازي و شنا كردن صبا جوني بغل بابا تو جاده آبعلي كه براي صرف چاي نگه داشتيم ...
11 مرداد 1390