دختر مهربون مامان و بابا

روزهای گذشته

1390/2/24 10:17
نویسنده : مامان و بابا
281 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به قشنگترين دختر دنيا

 

قشنگ مامان

نفس مامان

 

قشنگ مامان همونطور كه گفتم چند وقتي كه درگيري يه سري مشغله هاي زندگي هستم و كمتر اومدم تو وبت

 راستش علاوه بر همه اين مشغله ها چيزي كه منو بيشتر از همه ناراحت مي كنه مريضيه ماماني

 از تعطيلات نوروز به بعد متاسفانه مدام مريض مي شي

 قربونت برم ماماني به خدا وقتي بهت شربت مي خورونم انگار خودم دارم زهر مي خورم

 دلم نمي خواست از اين سن كم شروع كني به دارو خوردن ولي متاسفانه اين شهر بزرگ و دود و دم آلودگيهاش بيشتر از همه به شما گلهاي زيبا آسيب مي زنه

 ريه شما كه تا بحال به اين آلودگيها عادت نداشته حالا مدام هواي آلوده واردش مي شه

 چند سالي هم هست كه اين گرد و غبار بسيار كثيف كه سوغات كشورهاي  همسايه ماست اومده سراغ شهر ما  و بقيه شهرهاي كشورمون

 در هر حال اين هفته كه دوباره حالتهاي سرماخوردگي تو صورت نازنينت پيدا شد بردم پيشم دكترت

 گفت كه متاسفانه ريه نازنينت حساس شده و حسابي بايد مراقب اين هواي آلوده باشيم و كمتر در معرض آلودگي قرار بگيري

وقتي برگشتم خونه خيلي ناراحت بودم براي همين با مامان مريم هم صحبت كردم كه خيلي خيلي مواظبت باشه و اصلا از خونه فعلا بيرون نبردت و در ضمن مراقب سرما و باد هم باشه كه ديگه مريضيت تشديد نشه ماماني

 از طرفي ظاهرا به فصل بهار هم حساسيت داري چون خس خس سينه ات كه از اوايل عيد شروع شده هنوز بهتر نشده

انشاءالله كه هيچ وقت مريض و ناراحت نبينمت عزيزم

 باور كن ماماني من حاضرم تمام مريضيها و ناراحتي تو رو به جون بخرم ولي خار تو دست قشنگ شما نره

 انشاءا.. كه هميشه سالم و سلامت باشي و خداوند نگهدارت باشه

 

 چند وقتي كه درصدد هستيم كه از آپارتماني كه مي شينيم جابه جا بشيم

البته يه جورايي از اين قضيه خوشحالم

چون مي ريم نزديك زن عمو و شما كمتر تو مسير خونه ما و عمو تردد مي كني و كمتر تو اين محيط آلوده قرار مي گيري

راستش ماماني قراره با عمو اينا همسايه بشيم

آخه يك واحد از آپارتماني كه عمو جون اينا زندگي مي كنن قراره حالي بشه و ما نقل مكان كنيم بريم نزديك مامان مريم

 

ولي خوب عزيزم اسباب كشي يه كمي پر دردسر مخصوصا براي من و بابا جوني كه صبح تا بعدظهر سر كاريم و وقتي هم بر مي گرديم خيلي خسته و از طرفي با حضور شما كار كردن كمي سخته

 

در هر صورت اينبار چون اين سختي رو به خاطر راحتي شما مي كشيم شيرينه

 

آخه مامان جون ما هنوز 8 ماه هم نيست كه تو اين خونه مستقر شديم

به هر حال اين هفته من و بابا رضا بايد كم كم شروع كنيم به كارتون كردن اسباب و اثاثيه خونه و آماده اسباب كشي بشيم

اسباب كشي خيلي سخته ماماني

فقط حسنش اينه كه هر چند وقت يكبار يه تميزي جانانه توي خونه انجام ميشه و همه وسايل تميز ميشه

و اينكه آدم مجبور نيست سالهاي طولاني تو يه خونه بشينه و به قول بعضي ها يه جور تنوعه

به هر حال اين هم ميگذره به سلامتي

 

------

چند روزيه كه عمه شهرزاده و عمه فرزانه خونه ما هستن و بودن اونها خيلي بهت انرژي داده

از اونجايي كه دوست داري دور و برت شلوغ باشه خيلي بهت خوش مي گذره و شبها حسابي خسته مي شي و راحت تر مي خوابي البته بگذريم از اينكه تازگي ياد گرفتي كه دمر بشي و مدام تو خواب  بايد حواسم به شما باشه كه وقتي غلط مي خوري يه جوري نخوابي كه خدايي نكرده نتوني درست تنفس كني و يا گردنت اذيت بشه گلم

براي همين ماماني خيلي شبا خواب خوبي نداري چون با غلط زدنت يا مدام بايد پتو يا ملحفه روت رو درست كنم يا مواظب باشم كه موقع غلط زدن گردنت اذيت نشه تو خواب

صبح كه بابا جوني منو مي خواد از خواب بيدار كنه فكر مي كنم تازه همين الان خوابيدم و خستگي كار روزانه هنوز توي تنمه

راستش اون موقع مثل وقتي كه دانش آموز بوديم آرزو مي كنم كه بتونم چند دقيقه ديگه بيشتر بخوابم

ولي دو دقيقه كه بيشتر از بيدار شدن من بگذره دوباره باباجوني مياد سراغم و ديگه مجبورم بيدار شم چون بابايي دير به سر كارش مي رسه

----------------------

 

راستي مامان جون اينبار كه رفتيم پيش دكترت از دكتر راجع به اينكه دير راه افتادي سوال كردم

جواب دكتر خيلي برام جالب و خنده دار بود

به دكتر گفتم آقاي دكتر من احساس مي كنم كه دكتر خيلي بدنش ضعيفه براي همين نسبت به هم سن و سالهاي خودش دير راه افتاده

دكتر كه وزنش رو گرفت گفت كه وزنش كه خوبه

از من سوال كردم صبا خانوم مي شينه گفتم بله آقاي دكتر خيلي وقته كه مي شينه

پرسيد كه صحبت چه مي كنه گفتم صحبت كه.....

يه جوري به من نگاه كرد و گفت منظورم از صحبت همون چيزهايي كه من دددددد يا مام ما م مام مااا و اين چيزهاست كه پشت سر هم تكتر مي كنه 

گفتم بله آقاي دكتر خيلي

گفت خوب پس ديگه لازم نيست احساسات بيهوده بكني

اين بچه خيلي هم سالمه و هيچ جاي نگراني نيست

گفتم:‌آقاي دكتر آحه اصلا چهار دست و پا هم راه نمي ره

ميدوني چي گفت:

(دور ازجون همه دوستان و ني ني هاي بسيار گلشون)

گفت چهار دست و پا راه رفتن كار الاغه نه انسان (اين هم براي اينكه منو از اين ناراحتي در بياره اين حرفه زد

 

در هر صورت من كمي خيالم از بابت دير راه افتادنت راحت شد ماماني

  

--------------------------------

 

صباي گلم

وقتي بزرگ بشي و بتوني اينا رو بخوبي ميگي ماماني شما هم كه يا نميومدي تو وب من يا وقتي ميومدي كلي حرف داشتي كه نمي دونستي كدوم رو بگي

همينطوره نه؟

من هم جواب ميدوم بله دختر گلم

---------------------

 

واقعا الام خيلي چيزها هست كه دلم مي خواد راجع به اونها باهات صحبت كنم و درد دل كنم حيف كه فرصت اجازه نمي ده

البته وقتي كه بزرگ بشي و خانومي بشي ديگه ميتونم رو در رو باهات صحبت كنم و باهم درد دل كنيم اما حالا كه يه دختر كوچولوي ناز هستي تنها راه صحبت كردن باهات همين وب و نوشتن خاطراتت كه خيلي شيرينه

 

عشق من: يه چيز ديگه ميگم و مي رم

روز كارگر كه تعطيل بوديم و خونه مامان بزرگ بوديم براي اولين بار بردمت آتلبه عكاسي و چند تا عكس خوشگل ازت گرفتم كه حتما تو وبت مي ذارم

البته خيلي پيشتر از اين يعني از زماني كه خيلي كوچولو بودي تصميم داشتم اين كار رو بكنم كه نشد ولي به هر حال موفق شدم تو يازده ماهگي اين كار رو بكنم

 

دختر خوشگلم ديگه بايد برم

 عاشقتم

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

سارا
30 اردیبهشت 90 18:36