دختر مهربون مامان و بابا

شروع شیرین کاریهای صبا خانومی

1389/11/23 11:31
نویسنده : مامان و بابا
291 بازدید
اشتراک گذاری

ماماني هر روز كه ميگذره و بزرگتر مي شي شيرينتر و با نمك تر مي شي

حركاتت اينقدر شيرين و دوست داشتنيه كه آدم مي خواد  بخورتت

 

تازگي ها ياد گرفتي كه وقتي آهنگي ميشنوي كه شاد دستت رو بالا مي برد و مي چرخوني و ناناي مي كني و با لب و زبونت هم صدا در مياري

 

قربونننننننت برم عسلم

بابايي كه ديگه غش مي كنه وقتي اين كارها رو مي كني

وقتي ميخواي شير بخوري اگه بابايي پيشمون باشه يه ميك مي زني و يه نگاه به بابايي اون هم كه بوسه بارونت مي كني، بالاخره مجبور مي شم به بابايي بگم كه ما رو تنها بذاره تا دخملم شير بخوره

 

چهره قشنگت كه موقع خنديدن درست مي كنه غم دنيا رو از ياد آدم مي بره

 

مي دوني چيه دخترم تنها چيزي كه بعد از اينهمه خستگي از كار و زندگي خستگي من و بابا رضا رو در مي كنه همين شاديهاي كودكانه و حركات شيرين و قشنگ تو

انگار با همه ي اين شيطنت ها ميخواي به ما خسته نباشيد بگي ماماني

جمعه براي شام رفتيم خونه بابا بزرگ

عمه ها وقتي تو رو با لباس جديدت ديدن حسابي ماچ و بوست كردن

 

عمه شهرزاد و عمه فرزانه اسمهاي جالبي برات مي ذارن

اون موقع كه خيلي ني ني بودي بهت مي گفتن «فندق»

سه ماهه  كه شدي «ژله» صدات مي كردن چون هنوز گردنت سفت نشده بود و مدام تكون مي خوردي

 

6 ماهه كه شدي اسم جديدت شه «دايره» چون ريز نقش بودي و كمي تپل مپل

بعد از اون يه مدتي بهت مي گفتن «قلمبه»‌

ميدوني اسم جديدت چيه

 

«علامت سوال»

چون مدام چشم مي گردوني تا از محيط اطرافت سر در بياري و كنجكاويت به حد اعلا رسيده

 

وقتي پيش عمه ها و عموها مي ريم اينقدر بازيت مي دن  كه حسابي خسته مي شي

عمه ميگه اين بچه با نگاهاش آدم رو ديوونه مي كنه به خدا

وقتي نگات مي كنه يه دنيا معني داره فقط ميخواي ماچش كني به خدا

 

عمه فرزانه و عمه شهرزادت واقعا عاشقت هستن

 

البته ناگفته نمونه كه عمه فاطمه هم خيلي خيلي دوستت داره اما چون خيلي با كوچولوهاي گلش نسترن و ياسمن سرش گرمه كمتر مي تونيم ببينمشون

 

شب موقع شام خونه بابا بزرگ اينقدر شكلك هاي ناز درآوردي كه همه ي حواسشون به تو بود جيگرم

 

آخه تازگي ها دوست داري كه با بزرگترها سر سفره بشيني و اين كار خيلي خوشايندته و خوشحالت مي كنه

 

براي همين هم من سعي مي كنم وعده غذائيت رو جوري تنظيم كنم كه وقتي سر سفره هستي تو هم سوپ خوشمزه خودت رو بخوري

ولي با اين حال مدام چشمت به سفره است تا از غذاي بزرگترها بهت بدم بخوري

 

ولي خانوم خوشگله دكتر بهم توصيه كرده كه سعي كنم اصلا غذاي سفره بهت نخورونم چون اون موقع ديگه غذاي خودت رو نمي خوري

 

خوشگلم چشم  به هم بزني بزرگ مي شي مثل همه آدم بزرگا سر سفره غذا مي خوري

 

اون وقت تازه مي فهمي كه دنياي كودكانه عجب دنياي شيرينيه و عجله براي بزرگتر شدن خيلي هم خوب نيست

اما ماماني و باباي خيلي خودخواه هستن و دوست دارن دختر گلشون زودتر بزرگ بشه تا بشه همدم مامان و بابا  

دوست دارم زودتر زبون باز كني و براي من و بابايي شيرين زبوني كني

لحظه شماري مي كنم براي اون روزها

 

عسلمممممممممم

تنها چيزي كه الان مي گي

كمه ماماست كه مدام تكرارش مي كني

ماما مامما مامما مامما

 

راستي يه چيزي

تازگي ها ياد گرفتي وقتي چيزي رو از دستت مي گيريم شروع مي كني به شدت گريه كردن

ديشب بابايي مي گفت نكنه اين دختر از اون دختراي لوس بار بياد و براي به دست آوردن همه چيز گريه كنه

راستش من هم دوست ندارم تو اينطور باشي براي همين ذودتر بايد چاره انديشي كنم و از دوستاي خوبم مشاوره بگيرم

 

بابايي مي كنم كه نكنه توجه زياد باعث بشه تو يه دختر لوس بار بياي

 

فكر ميكنم كم كم داري به يه سني مي رسي كه از اين به بعد براي پيشگيري از بروز بعضي رفتارها بايد مواظب رفتارهاي خودمون باشيم

راستش بايد يه كتاب در زمينه تربيت كودكان حتما تهيه كنم و مطالعه كنم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

بابایی نسی
23 بهمن 89 11:45
سلام با آرزوی شادی فرزند گلتان دعوتید به خوانش "چیزی بنام ادب.غریبه ای بنام فرهنگ" منتظرتان هستم.
مامان فرشته
24 بهمن 89 1:26
وای دلم غش رفت از اینهمه شیرین کاری