دختر مهربون مامان و بابا

بدون عنوان

1389/11/26 14:26
نویسنده : مامان و بابا
242 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر عزيزم

سلام فرشته مهربونم

ببخشيد كه دو روزيه به وبت سر نزدم

آخه ميدوني چيه مامان جون دل و دماغ نوشتن ندارم و شايد هم دلم نمي خواد همه اون چيزي رو كه مي نويسم بوئي از ناراحتي و ناخوشي توش باشه

اميدوارم كه از دستم ناراحت نشده باشي

و فكر نكني كه ماماني تنبلي كرده  نه به خدا مامان لحظه به لحظه زندگيش با فكر و خيال تو سر مي شه ماماني. يك ثانبه هم نيست كه به فكرت نباشم ماه من

ولي دوست ندارم كه هروقت دوستاي ماماني ميان تو وبت از بد بودن حالت خبر بدم . ولي براي اينكه بدوني چرا ماماني ناراحته برات مي نويسم تا بدوني عزيزم

راستش چند شبيه كه حالت اصلا خوب نيست راستشو بخواي فقط هم شبها اينطور مي شي

روز دوشنبه كه رفتيم دكتر يه دارويي به اسم لاكتولوز برات تجويز كرد تا دو شب به اندازه يك قاشق مرباخوري بهت بدم و گفت كه اين دارو ملين

شب اول كه دارو رو خوردي بعدش ديدم كه نه تنها حالت خوب نشد بلكه بيقرارتر از روزهاي پيش شدي

و تا ساعت 2:30 دقيقه صبح مدام بهانه گيري مي كردي و گريه

طفلك بابايي ديگه ناي راه رفتن نداشت من هم اينقدر تو بغلم چرخونده بودمت كه واقعا تمام تنم درد مي كرد

از طرفي هم هردومون به خاطر اينكه حالت خوب نبود ناراحت بوديم و غصه دار

ديشب هم مثل شب پيش باز حالت بد شد

من و بابايي ديگه فكرمون هزار راه ميره كه خدايا اين كوچولو چش شده ، چرا با گريه از خواب بيدار ميشه

امروز يكي از دوستام ميگفت كه شايد از چيزي ترسيدي كه تو خواب مياد تو ذهنت و از خواب بيدار مي شي

به توصيه يكي از دوستام قرار شد از امشب محل خوابت رو عوض كنم و ديگه تو اتاقي كه هر شب مي خوابيديم نباشيم شايد تاثير داشته باشه

اگر ديدم باز هم گريه هات بهتر نشد دكترت رو عوض كنم و پيش يه دكتر ديگه بريم.

ديشب چنان گريه مي كردي كه چشمات از گريه پف كرد و آخر شب مجبور شديم مثل شبايي كه خيلي كوچيك بودي و كوليك داشتي ببريمت تو ماشين و تو خيابون بچرخيم تا خوابت ببره

الهي بميرم ماماني ديشب انقدر غصه خوردم كه خدا ميدونه

مامان جون حالا ديدين كه چرا چند روزيه كه حال ندارم بنويسم

باز هم برمي گردم  عسلم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)